جدول جو
جدول جو

معنی گسسته گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

گسسته گردیدن
(نَ / نِ کَ دَ)
منقطع شدن. متوقف گشتن: دیگر که شهری است (سیستان) به ذات خویش قائم که به هیچ شهری محتاج نیست که اگر کاروان گسسته گردد همه چیز اندر آن شهر یافته شود. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
گسسته گردیدن
جدا شدن منقطع شدن، دور گشتن قطع شدن، پراکنده شدن پریشان گشتن، رها شدن، از بین رفتن نابود شدن، وامانده شدن کوفته گشتن، باز شدن گشاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زِ دَ / دِ گَ تَ)
گرسنه شدن. گرسنه بودن. مجاعه. تجوﱡع. سغب. سغابه. سغوب. لتح. غرث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَکْ کُ کَ دَ)
رسته شدن. رهایی یافتن. آزاد گردیدن. خلاص یافتن. خلاص گشتن:
سخن خوب گوید چو دارد خرد
چو باشد خرد رسته گردد ز بد.
فردوسی.
ببینیم تا چون توان کرد کار
که تا رسته گردند آن دو سوار.
فردوسی.
نشین راست با هر کسی راست خیز
مگر رسته گردی گه رستخیز.
اسدی.
روزم به وفا خجسته گردد
بختم ز بهانه رسته گردد.
نظامی.
و رجوع به رسته ورسته شدن و پاورقی آن و رسته گشتن شود
لغت نامه دهخدا