منقطع شدن. متوقف گشتن: دیگر که شهری است (سیستان) به ذات خویش قائم که به هیچ شهری محتاج نیست که اگر کاروان گسسته گردد همه چیز اندر آن شهر یافته شود. (تاریخ سیستان)
منقطع شدن. متوقف گشتن: دیگر که شهری است (سیستان) به ذات خویش قائم که به هیچ شهری محتاج نیست که اگر کاروان گسسته گردد همه چیز اندر آن شهر یافته شود. (تاریخ سیستان)
رسته شدن. رهایی یافتن. آزاد گردیدن. خلاص یافتن. خلاص گشتن: سخن خوب گوید چو دارد خرد چو باشد خرد رسته گردد ز بد. فردوسی. ببینیم تا چون توان کرد کار که تا رسته گردند آن دو سوار. فردوسی. نشین راست با هر کسی راست خیز مگر رسته گردی گه رستخیز. اسدی. روزم به وفا خجسته گردد بختم ز بهانه رسته گردد. نظامی. و رجوع به رسته ورسته شدن و پاورقی آن و رسته گشتن شود
رسته شدن. رهایی یافتن. آزاد گردیدن. خلاص یافتن. خلاص گشتن: سخن خوب گوید چو دارد خرد چو باشد خرد رسته گردد ز بد. فردوسی. ببینیم تا چون توان کرد کار که تا رسته گردند آن دو سوار. فردوسی. نشین راست با هر کسی راست خیز مگر رسته گردی گه رستخیز. اسدی. روزم به وفا خجسته گردد بختم ز بهانه رسته گردد. نظامی. و رجوع به رسته ورسته شدن و پاورقی آن و رسته گشتن شود